جان آدمي به نبرد دنيايي پر از خدعه ميرود. آري همان تكهگوشتي كه در ميان ماست، محل غمها و شاديها، پيروزيها و شكستها، عشق و نفرت و... است. در همه افراد، اين تكهگوشت هست و كسي بدون آن توان ماندن ندارد. مادامي كه قلب ميزند آدميت معنا پيدا ميكند و انسان زنده است. قلب، سلطان اين جسم است. هنوز هم نميدانند چرا قلب دوست ميدارد و گاهي از بعضي چيزها نفرت دارد. خيلي براي افراد پيش آمده كه از فردي ناخودآگاه بدشان ميآيد و گاهي بهشدت از يك نفر خوششان ميآيد اما واقعا علت چيست؟ بله، جان آدم مانند انباري است كه همهچيز را از اطراف ميگيرد. چشم در راس سربازان سرزمين جان انسان قرار دارد؛ عكاسي بينظير كه در پيشگاه سپاه جسم از همهچيز تصويري برميدارد.
پراثرترين نقش را ديده انسان بازي ميكند. دقيقترين تصاوير را برميدارد با كيفيت بينظير، گوي سبقت را از همه دوربينها ربوده است. همه اينها درون انسان نقش ميبندد. آدمي كه پاك بود و هيچ نداشت حال نقش و نگار دارد. چه زيبا فرمود: ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ محل رحمت ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ چيزي نميدانستيد ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺳﭙﺎسگزﺍﺭﻯ ﻛﻨﻴﺪ (78/ نحل). پس آدمي وقتي پا به اين دنيا گذاشت هيچ نداشت. اما خداوند قلم را بهدست خودش داد تا خودش در صفحه جان خود بنويسد و طبق اين نگارگريها حركت كند. پس رمز دوستي و نفرت قلب آرامآرام فهميده ميشود. قلب به داراييهاي درون خود نگاه ميكند به آن انبار خود نگاه ميكند و طبق آن نفرت و دوستي خود را ابراز ميكند. عدسي عينك اگر آسيب و خشي داشته باشد، تصاوير را خوب نشان نميدهد. بايد رفت و عدسياي جديد بر آن گذاشت. اگر قلم ما هم بلغزد و خراشي بر قلب بيندازد، آنجاست كه دوستان خدا را دشمن ميبينيم و درصورت برادر ديني كه سراسر زيبايي است، خط و خال ميبينيم.
نظر شما